۱۳۸۸ مرداد ۳, شنبه

خون می گریم...

چه بگویم خواهرم از جفایی که به تو شد
خون گریه کنم برادرم
دستم خالی ست
مادرم می دانم تنهایی
پدرم میدانم در سینه زخمی عمیق داری
اما تصور نتوانم کرد
گریه هایی که سوی چشمانت را برد
در غم تنها جگر گوشه ها

من توان دیدن ندارم
چشمی ندارم که زخمی بر تنت ببینم
خواهرم چگونه بر دوش خود
تحمل میکنی بار مرا

برادرم چگونه نگاه کنم
ببینم دردت را
تمام عمر باید اگر خونی باقیست
تقدیم یک قطره اشک چشمان زیبایت کنم

درد میکشی از درون
میسوزی از برون
تا گرمای وجودت
مرا در این سرمای وانفسا
شعله ور کند

پدر می گرید
مادر فریاد میکشد
دخترانه ام
برادرانه ام
هیچ ابریست کزین آتش خسته
بارانی شاید
امیدم
تمام عمرم
کدامین دست بر چشمانت
کدامین پا بر سینه پر از امیدت
کدامین درخت بر دامنت

پدر میگرید
مادر فریاد میکشد
دخترانه ام
برادرانه ام

۱۳۸۸ تیر ۲۱, یکشنبه

خون، بیم، امید

تکه هایی از شور
قطعه هایی از نور را بر یکدیگر تلنبار میکنم
که شاید مرهمی باشد بر زخم دیرینه ام
ایرانم

که شاید بر هزاران سوال بی جواب در ذهن
پاسخی بس ناچیز
در میان تاریکی و بیم
امیدی را بشکفم در دل

در دستانم ریزش قطره قطره خون برادرانم
در قلبم تکه تکه وصله هایی از درد مادرانم
در چشم خون میبیند چهره های
سرد و تکیده
خسته
چون پدرانم

من نمیگویم اگر قطره ای باران
من نمیگویم اگر قطره ای خون
قرمز و سبز و سفید باید
آنگاه درختان وطن سیراب خواهد شد

۱۳۸۸ تیر ۲۰, شنبه

کابوس آلود

انسان همیشه به دنبال تغییره، تغییر در هر چیزی که بتونه. اما خیلی چیزا رو نمیشه تغییر داد، حداقل بیشترش غیرارادیه. مثل خواب دیدن. بعد اونوقت که کابوس ها سراغت میان. خیلی کلافه میشی وقتی چیزایی رو تو خواب میبینی که اصلا شاید ربطی نداره به زندگیت و یا اونقد ربط داره که نه تنها تا صبح فکرش، خواب رو ازت میگیره بلکه تمام روز فکر میکنی که چرا باید همچین خوابی سراغ تو بیاد.

تا اونجایی که یادمه غم انگیزترین لحظه هایی که تجربه کردم توی خواب و رویا بوده، توی خواب فقط خودتی و سکوت، مثل برزخ میمونه به خاطر همینم هست که تنهایی و بقیه هم خواب. اشک هاتو کسی تو خواب نمی بینه و شروع میکنی به گریه کردن. میگن اگر تو خواب ناراحت باشی حتما قراره اتفاق خوبی واست بیافته. وقتی تو خواب تنها میشی حفره درون بدنت عمیق و عمیق تر میشه مثل یه چاه که سرتو کردی داخلش و زار و زار گریه میکنی و میریزی تو اون چاه عمیق. بلند میشی و باز هم تنهایی، بیشتر وجودت رو فرا میگیره. خودتو کاملا محصور کابوس هات میبینی و به اشک ریختن ادامه میدی.