۱۳۸۸ تیر ۲۱, یکشنبه

خون، بیم، امید

تکه هایی از شور
قطعه هایی از نور را بر یکدیگر تلنبار میکنم
که شاید مرهمی باشد بر زخم دیرینه ام
ایرانم

که شاید بر هزاران سوال بی جواب در ذهن
پاسخی بس ناچیز
در میان تاریکی و بیم
امیدی را بشکفم در دل

در دستانم ریزش قطره قطره خون برادرانم
در قلبم تکه تکه وصله هایی از درد مادرانم
در چشم خون میبیند چهره های
سرد و تکیده
خسته
چون پدرانم

من نمیگویم اگر قطره ای باران
من نمیگویم اگر قطره ای خون
قرمز و سبز و سفید باید
آنگاه درختان وطن سیراب خواهد شد

۲ نظر:

ناشناس گفت...

روژان مظفری
سلام...مرسی که آمدی...منم کارت رو خوندم و لذت بردم..
برای بیشت خودن و نوشتن برمی گردم...
همیشه شاعر...همیشه بهاری

eXoTiC گفت...

سلام.
خدا رحمتش کنه ... امیدوارم غم آخرتون باشه
دیدم نیستی ...
همین که به یادم بودی و تولدمو تبریک گفتی ، خودش کلیه
مرسی بازم !
الان game چی بازی میکنی؟