۱۳۸۶ مهر ۹, دوشنبه

چشم هایم میبیند

چقدر زندگی نزدیکه، چقدر عشق نزدیکه، چقدر تماشائیه وقتی خودتو کوچیک میدونی ، با تمام وجودت خستگی رو حس میکنی، وقتی چشمات رو هم میبندی خستگی رو بیشتر حس میکنی اونقدر که خواب برات سخت تر میشه.

امید چیزی نیست که بشه درکش کرد یا لمسش، راستی امید رو کی میشه حس کرد، وقتی دلت میگیره یا وقتی احساس میکنی از هر لحظه تنها تری، و برای هر لحظه احساس دلتنگی میکنی اما وقتی میبینی که هنوز هستن کسایی که کنارت هستن و دوستت دارن و با بودن با اونا چیزی که بهش میگن امید برای مدتی کنارته

هیچ نظری موجود نیست: